پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

پرنیان طلا

قصه خواني پرنيان

مراحل قصه خواني پرنيان شب که موقع خواب ميشه اول خانم ميفرمايند قصه بگو : اينکه کدوم قصه رو تعريف کني خودش انتخاب ميکنه مثلا" ميگه : قصه روباه کوکولو بگو،گرگه بگو که مامان جون شنل قرمزي رو خورده بوووووود،ببعيا رو بگو و خلاصه کلي داستانهاي اينجوري!!!ممکن هست وسط قصه گفتنت يکدفعه بگه اينو دوش ندالم روباهه بگو!!! و خلاصه يکساعت سر کارت بذاره و يا وسط قصه بگه تو رو خدا آب بده که من هنوز فلسفه تورو خداش رو نميدونم..و يک چيز جالب اينکه وسط قصه گفتنت شروع ميکنه بلند بلند داستانهاي ديگه رو به صورت خيلي جالب تعريف ميکنه به طوريکه با 5 يا 6 تا جمله کل داستان رو تعريف ميکنه يه موقع هم ميشه که يکربع طول ميکشه 5 تا 6 تا داستان رو شروع ميکنه براي خودش ...
8 دی 1392

شکر ميريزه از زبونش خدايا

چند تا از اصطلاحات جالبي که اخيرا از زبان پرنيان خانم رو شنيدم اينجا مينويسم: اي بابا!! پس اينطور !! واي خداي من!! تو رو به خدا!! دعوا نکنين!!(در مواقعي که من و بابا امير با هم در حال حرف زدن باشيم و تن صدامون يکم بلند باشه) رياضي کار کنيم،حافظه ارتباط دهنده کار کنيم ،فلش کارت کار کنيم(بازيهاي نابغه کوچولو)!!  و .....بعدا" ...
8 دی 1392

مهربون مامان

تو براي من بهتريني ماماني خيلي دوستت دارم عاشق اون لحظه اي هستم که بدو بدو مياي بغلم ميکني و به من ميگي عاشششقتم ماماني دوشت دالم(قربون محبتت بشم ماماني که اينقدر ماهي من هم هوارتا دوست دارم).. ...
8 دی 1392

تب شبانه پرنيان خانم

ماماني ديروز غروب خاله زهرا با عمو مهدي و محمد طاها اومدن خونمون که شما خيلي ذوق زده شدي و همش ميگفتي که طاها بياد شيطوني کنم خلاصه بعد از کلي بازي و شيطنت ،ساعت 10:30 شب به مامان گفتي لالا دارم و من بردم خوابوندمت بعد از يک ساعت بيدار شدي و احساس کردم که کمي تب داري خلاصه من تا ساعت 2:30 صبح تلاش کردم که بخوابي ولي بيقراري ميکردي.و  کم کم تبت بالاتر رفت و هذيون ميگفتي و نگاهت همش به سقف اتاق بود و مدام ميگفتي تام و جري اون بالايه،اونجا کرم راه ميره ...خلاصه ديدم حالت داره بدتر ميشه بابايي رو بيدار کردم و سريع برديمت دکتر و داروهات رو گرفتيم و ساعت 3:30 بود که به خونه اومديم و شما خدارو شکر بهتر شده بودي و ساعت 4 خوابيدي ولي من اون شب ا...
7 دی 1392